برده ی ارباب پارت ۱

درسا ارمانی درسا ارمانی 6 تیر · درسا ارمانی ·

از زبان ویولت 

مثل همیشه خیره به دیوار گل آلود بودم من کی هستم ؟چطوری گیر این برده فروشا افتادم؟دقیقا چرا الان باید حافظه مو از دست بدم ؟بین این همه مدت چرا الان حافظ مو از دست دادم  ؟

این سوالا به جونم افتاده بودن که ساراماگو(فکر کنی اسم این پسر رو از خودم در اوردم مدیونی ) وارد اتاق شد و به همه ی ما که تو اتاق نشسته بودیم چند دست لباس تمیز داد بلاخره امروز روز حراج که خیلی از اشراف زاده ها و .... توش حضور دارن 

لباسامو تنم کردم و اول از همه از اونجا خارج شدم 

نترسیدم ،شاید چون شجاع بودم و نترس شایدم چون چیزی برای از دست دادن ندارم و اگه داشت یادم نمیومد 

از زیبایی چیزی کم نداشتم چشمای طلای و قشنگم به همراه موهای طلای مایل به نقره ای من هورمونی خاصی داشتن ، بینی کوچیک ، پوستی سفید و بدین کاملا رو فرم 

قدم تقریبا حول و حوش ۱۸۹ و وزنم ۴۸ کیلو بود 

اینارو به لطف خاله مونالیزا که یکی از برده های اینجاست فهمیدم 

البته فقط حدس و گمانه و چون یک خیاطه به احتمال زیاد درست حدس زده 

اوه اینگار رسیدیم 

چندتا چیز مختلف رو معرفی کردن تا رسیدیم به موضوع پر طرفدار اشراف زاده ها ، برده ! 

چندتا برده معرفی کردن و مثل همیشه با قیمت بسیار زیاد تا که به من رسید 

یکی یکی قیمت می‌گفتند توجهی نکردم و فقط سرم رو انداختم پایین 

از زبان ویلیام .

 

خب اینم از پارت اول .

فعلا هنوز داستان اصلی شروع نشده چون داریم شخصیت ها رو یجورایی معرفی می‌کنیم که بهتر با این رمان کنار بیاید امیدوارم خوشتون آمده باشه